شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:
بعد از ازدواج برای ماه عسل رفتیم اونجا برای اسب سواری. 2 تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سركش بود.
سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :
"این بار اولته"
بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب كرد و گفت :
"این بار دومته"
بعد سوار اسب شد و راه افتادیم. وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛
همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیك كرد و اون اسب رو كشت.
سر همسرم داد كشیدم و گفتم:
"چیكار كردی روانی؟ دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا كشتی؟"
همسرم یه نگاهی به من کرد وگفت " این بار اولته!!!"